آدرین آدرین ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

ادرين زيباترين هديه خداوند

ادرین و مهد

این روزا که مهد نمیری کماکان از مهد تل میکنن که بابا ببرتت اما چون خیلی گریه میکنی منو بابا دلمون میسوزه من حودم یکم بهتر شم باهات میام تا دوباره عادت کنی عزیزم ...یه مربی خیلی مهربونی به نام رویا داری که خیلی دوست داره ..قبلا که باهم میرفتیم مهد من سعی میکردم با رویا جون در مورد تو باهش در ارتباط باشم ..همیشه میگفت:خانم عظیمی من ادرین رو خیلی دوست دارم وقتی مهد نمیاد واقعا دلم براش تنگ میشه ...و حتی مریم جون پرستار پارسالت هم اونجاست ..همیشه میگه رویا جون خیلی هوای ادرین رو داره خیلی بهش اهمیت میده ..خوب منم خیلی خوشحال میشم...رویا جون میگه خیلی بچه باانرزی هستی تسبت به بچه های دیگه به نقاشی و کتاب خونی و بازی با لگو علاقع بیشتر و علاقه کمت...
29 دی 1393

پسر مهربونم

ادرین قشنگ و شیرینم خیلی خیلی مهربونی واقعا عاشقتم عزیزم هرشب که میخوابی تا فردا صبح دلم واست تنگ میشه ...همی اامروز صبح اومدم از خواب بیدارت کنم ..گفتی هنوز خوابم میاد منم گفتم باشه بخواب پس من برم دستشویی فوری   از خواب پریدی و رفتی ازپایین تخت واکر منو هل دادی اور دی کنارتختم و گفتی: مگه من نگفتم بزار من اشاتو (عصا) بیارم تو  دشت نزن الهی دورت  بگردم عزیزم ...این روزا خیلی به حرفام گوش میدی هرچی که ازت بخوام رو واسم انجام میدی هروقت میخوام بلند شم پشت سرم راه میری و دستت رو  میزازی پشت کمرم تا من نیفتم ...خلاصه عاشقترم میکنی نمیدونی حضورت چقدر بهم روحیه میده تو این شرایط سخت عزیزم ... مهد هم نمیری میگی...
24 دی 1393

بدون عنوان

ادرین قشنگم امروز تقریبا یک ساله از اخرین مطالبی که واست نوشتم میگذره  ...مشکلاتی پیش اومذ که نتونستم واست بنویسم ...البته خدارو شکر خیلی وقت بود که همه چی اروم شد ولی خودم فرصت نداشتم ..واین وقفه هم بی تاثیر بر ننوشتن نبود.... واما الان که دارم مینوسم ...واسه اینکه تو رختخواب بستریم و و قت کافی دارم تا بنویسم ..چو ن الان دو هفته ای هست که تصادف کردم ...و با یه دنیا مهر با نیهای تو  مواجه میشم....ادرین قشنگم همیشه فک میکردم بچه ها هرچی کو چکترن ادم بیشتر دیونشون میشه ولی ولی ...من تو هرچی بزرگتر میشی  بیشترو بیشتر عاشقت میشم  ...جالبه  این حس رو بابایی و خاله لیدا و  ایین هم دارند... من در تا...
20 دی 1393
1